امروز جمعه 25 بهمن 1398 ساعت 7:45 بعد از ظهر
خیلی وقته به صورت منظم به وبلاگ سر نمیزنم و حتی بیشتر مواقع سر میزنم اما مطلبی پست نمیکنم.
جدیدا اینجا تبدیل شده به مکانی برای تخلیه!!! هر زمانی که بعد از یه مدت طولانی دیگه جونم به لبم میرسه میام و یه پست میذارم :|
چند وقت پیش مطلبی نوشتم با عنوان آدم باید به یه جایی متعلق باشه!!! و امروز داشتم دوباره درباره همین قضیه فکر میکردم.
بد نیست بدونید که من درحال حاظر سه شغل دارم که روزهای هفتم بینشون تقسیم شده بنابراین من توی سه تا محیط کاملا متفاوت از هم دیگه درحال رفت و آمد و گذران عمر هستم :)
هر کدوم از این محیط ها برای خودشون خوبی ها و بدی هایی دارن اما در کل هیچ کدوم برای من رضایت بخش نیست!
بحث فرار از کار و یا تنبلی نیست. آدم باید به شغلش عشق و علاقه داشته باشه.باید توی محیط راحت باشه جدا از سختی های کار!
یکی از این مسایل که من رو خیلی توی این محیط ها می رنجونه تملق و تک و تعارف های الکی کاسب ها از همدیگس! واقعا اعصاب آدم رو بهم میریزه به خصوص که اگه جایی تنها باشن پشت سر همدیگه حرف میزنن و این عملا نشون دهنده اینه که به هیچ کدوم از اون تعریف هایی که از هم میکنن اعتقاد ندارن!
اینجا کسی به خاطر داشتن مهارت در کارش یا هر نکته مثبت دیگه مورد تمجید و احترام بقیه قرار نمیگیره بلکه فقط به خاطر یه سری مسایل احمقانه مثل پول یا شهرت یا داشتن پست و مقام (هرچند کوچیک) شایسته احترام میشه!!!
به هرحال باتوجه به همه این حرف ها و تمام این خستگی های روحی که نتیجه های روحی اطرافیانه به خودم گفتم اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟ و یه تصمیم جدید گرفتم که البته دلایل دیگه هم داره!
تصمیم گرفتم برم خدمت سربازی.اینطوری هم یکم از جامعه دور میشم (جامعه برام کوچیکتر میشه) هم یکی از مراحل نسبتا سخت (حداقل به گفته دیگران) رو پشت سر میذارم و یکی دیگه از مزایای این تصمیم اینه که سدی که جلوی راه تحصیلم ساخته شده رو میتونم پشت سر بذارم! بالاخره منم برای خودم رویایی دارم که باید بهش برسم :)))
درباره این سایت